Monday, September 7, 2009

شعری از استاد شهریار

پروانه به حال تو دل شمع بسوزد تنها نه دل شمع دل جمع بسوزد

امشب گله ات خارج از اندازه شد ای دخت وز آتش تو داغ دلم تازه شد ای دخت
چونین جگر داغ زده لاله ندارد مخروش که پروانه چنین ناله ندارد
از ناله تو اشک من آمیخته با خون ای سینه مجروح الا ای نی محزون
دل می شکنی باز به آواز شکسته ای وای چه سوزی است در این ساز شکسته
پرورده به دامان غمت دایه حسرت این نوگل پژمان من ای مایه حسرت
پروانه زآهت جگر سنگ گدازد با سوز تو آخر دل بیچاره چه سازد
امشب چه شد آخر که نگیری دمی آرام ای اختر برتافته ای دختر ناکام
از نوحه دل انجمنی غمزده کردی بنگر چه به آن مادر ماتمزده کردی
یک نوگل پژمرده بسوزد چمنی را کافسرده دل افسرده کند انجمنی را
بعد از تو به گلزار طرب باد، وزان شد وز باد وزان گلشن آمال خزان شد
پروانه دگر بعد تو با شمع ستیزد در ماتم تو شمع طرب اشک بریزد
بعد از تو رود خرمن عاشق همه بر باد بعد از تو دگر عشق و جوانی رود از یاد
بعد از تو دگر بغض بگیرد گلوی نای بیرون نجهد از گلوی نای بجز وای
بعد از تو می اندر قدح ما همه خون شد پیمانه چو نوبت به تو افتاد نگون شد
از قهر نهالان گل آشوب بپاشد یکباره چمن مجلس ترحیم و عزا شد
طوفان بلا از همه سو باد برانگیخت ابر آمد و سیلاب غم از دیده فرو ریخت
شمع و مه و خورشید شد از آه تو خاموش چون زلف سیاه تو شد آفاق سیه پوش
خوبان مصیبت زده گیسو همه کندند گیسو همه کندند و به خاک تو فکندند
این چرخ پر از کینه دل صاف ندارد وارون تر از این باد که انصاف ندارد
صیاد صفت خم شده دائم به کمین است این پیر کماندار ندانم به چه دین است
با آهوی مشکین من ای چرخ امانی ای سخت کمان دست نگهدار زمانی
این سینه سرور دل عشاق حزین است آن سینه که مستوجب تیر است نه این است
این قلب شکسته است و در او غیر خدا نیست یک لحظه خدا از دل بشکسته جدا نیست
این شمع به کاشانه ما هم زده آتش دانم چه کشیدی تو از این شعله سرکش
من نیز در این سینه دل غمزده دارم من نیز در این شهر یکی گمشده دارم
او رفت که آتش زند آه تو به جانم او رفت که من معنی گفتار تو دانم
دوستان عزیز این ابیات از قسمت دوم شعری از استاد شهریار به نام «روح پروانه» انتخاب شده؛ برای مطالعه متن کامل ابیات می توانید به دیوان ایشان مراجه کنید.

3 comments:

Anonymous said...

هنر خوار شد!

این روزها آشکار تر از هر روز دیگر:
شده بر بدی دست دیوان دراز
زنیکی نبودی جز به راز

رازیست که در میان ما آشکار است. ای همکلاسی، ای یار دانشگاهی من

هر چند:
ز شاه آتش آید همی بر سرم

ولی دوست من روا نیست فقط تماشاچی باشیم در برابر این همه زشتی و جنایتی که "مرا خواند باید جهان آفرین" مرتکب شده و در نهایت وقاحت سوار بر خر شیطان سواری می کند.
چرا که او:
ندانست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن

پس:

بپویید کاین مهتر آهرمن است
جهان آفرین را به دل دشمن است-

moon said...

duste aziz mamnun az payamet vali mishe lotfan vazeh tar benvisi?

Anonymous said...

درود
دعوت نمودم شما دوستان را به "بپویید کاین مهتر آهرمن است." به زودی دانشگاه ها باز می شن و اگر قشر دانشگاهی ساکت باشه همچنان " ز شاه آتش آید همی" نه تنها بر "سرم" بلکه بر سرمان. بیایید برای ایرانی آباد و آزاد تلاش کنیم و نگذاریم اندوه این روزها ما رو از پا دربیاره.
دست در دست هم دهیم و میهن خویش را آباد کنیم

دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود

سبز یعنی استقامت تا بهار