Tuesday, June 19, 2007

با هلال ماه،با ستاره عصر

حتی در سرزمینی غریب
جایی که اینقدر از تو دورم
جایی که زمان های درازی فراموش شده بودم
.صورت تو می درخشد
با ستاره عصر
در آسمان غروب
گیسوان تو به وزش در می آید
پاهای ظریف تو می رقصند
.با هلال ماه
.دست سپیدت با عشق به سوی من تکان می خورد
تبسم تو که در نور زندگی می کند
.به من سلام می دهد
.تسلی شیرین در سرزمین تلخ انسان ها
نسیم عصر از میان دالان به سردی می گذرد
سازی همراه رقص تو نغمه می خواند
.و امواج تیره استراحت می کنند
و آهنگی گم می شود
ابرهای نقره ای جلای تو را مشخص می کنند
صدای شیرینی در دره بیدار شده است
،گوش بده
آواز پرنده ای از دور شب مرا در فراموشی پنهان می کند
با هلال ماه و ستاره عصر
در این دنیای نا آشنا سلام قلبی تو بر من ظاهر می شود
،تبسم تو رنگ می گیرد
دست های سپید تو با هلال ماه
پاهای ظریفت قدم بر می دارند
نم سردی زمین را می پوشاند
دور در آسمان گیسوان شب رنگ تو
به وزش در می آید
صورت تو به پایین نگاه می کند
با ستاره عصر
سر تو به روشنایی می درخشد
.این نور زیبای زندگی تاریک من

HANS LEIFHELM(German poet and novelist,Died in 1947)

3 comments:

Anonymous said...

چه قدر سخت بود!ميشه يه كم دربارش توضيح بدبد؟
:p

Tolani Roots said...

shere laleh jan,serfan ye seri ehsasat garche bimani be nazar biad,ehsaso bekhay tozih bedi bimaze mishe,faght be nazaram ghashang umad.

Anonymous said...

ببخشيد
آخه من اين جور شعر ها رو به سختي مي فهم...بهتر بگم اصلا نمي فهمم!
مي دوني شعر رو وقتي ترجمه مي كنن يه جوري مي شه نه؟ شعر هاي نو هم شبيه يه شعر غير فارسيه كه ترجمه شده باشه اونا رو هم نمي فهمم
:((