پروانه به حال تو دل شمع بسوزد تنها نه دل شمع دل جمع بسوزد
امشب گله ات خارج از اندازه شد ای دخت وز آتش تو داغ دلم تازه شد ای دخت
چونین جگر داغ زده لاله ندارد مخروش که پروانه چنین ناله ندارد
از ناله تو اشک من آمیخته با خون ای سینه مجروح الا ای نی محزون
دل می شکنی باز به آواز شکسته ای وای چه سوزی است در این ساز شکسته
پرورده به دامان غمت دایه حسرت این نوگل پژمان من ای مایه حسرت
پروانه زآهت جگر سنگ گدازد با سوز تو آخر دل بیچاره چه سازد
امشب چه شد آخر که نگیری دمی آرام ای اختر برتافته ای دختر ناکام
از نوحه دل انجمنی غمزده کردی بنگر چه به آن مادر ماتمزده کردی
یک نوگل پژمرده بسوزد چمنی را کافسرده دل افسرده کند انجمنی را
بعد از تو به گلزار طرب باد، وزان شد وز باد وزان گلشن آمال خزان شد
پروانه دگر بعد تو با شمع ستیزد در ماتم تو شمع طرب اشک بریزد
بعد از تو رود خرمن عاشق همه بر باد بعد از تو دگر عشق و جوانی رود از یاد
بعد از تو دگر بغض بگیرد گلوی نای بیرون نجهد از گلوی نای بجز وای
بعد از تو می اندر قدح ما همه خون شد پیمانه چو نوبت به تو افتاد نگون شد
از قهر نهالان گل آشوب بپاشد یکباره چمن مجلس ترحیم و عزا شد
طوفان بلا از همه سو باد برانگیخت ابر آمد و سیلاب غم از دیده فرو ریخت
شمع و مه و خورشید شد از آه تو خاموش چون زلف سیاه تو شد آفاق سیه پوش
خوبان مصیبت زده گیسو همه کندند گیسو همه کندند و به خاک تو فکندند
این چرخ پر از کینه دل صاف ندارد وارون تر از این باد که انصاف ندارد
صیاد صفت خم شده دائم به کمین است این پیر کماندار ندانم به چه دین است
با آهوی مشکین من ای چرخ امانی ای سخت کمان دست نگهدار زمانی
این سینه سرور دل عشاق حزین است آن سینه که مستوجب تیر است نه این است
این قلب شکسته است و در او غیر خدا نیست یک لحظه خدا از دل بشکسته جدا نیست
این شمع به کاشانه ما هم زده آتش دانم چه کشیدی تو از این شعله سرکش
من نیز در این سینه دل غمزده دارم من نیز در این شهر یکی گمشده دارم
او رفت که آتش زند آه تو به جانم او رفت که من معنی گفتار تو دانم
چونین جگر داغ زده لاله ندارد مخروش که پروانه چنین ناله ندارد
از ناله تو اشک من آمیخته با خون ای سینه مجروح الا ای نی محزون
دل می شکنی باز به آواز شکسته ای وای چه سوزی است در این ساز شکسته
پرورده به دامان غمت دایه حسرت این نوگل پژمان من ای مایه حسرت
پروانه زآهت جگر سنگ گدازد با سوز تو آخر دل بیچاره چه سازد
امشب چه شد آخر که نگیری دمی آرام ای اختر برتافته ای دختر ناکام
از نوحه دل انجمنی غمزده کردی بنگر چه به آن مادر ماتمزده کردی
یک نوگل پژمرده بسوزد چمنی را کافسرده دل افسرده کند انجمنی را
بعد از تو به گلزار طرب باد، وزان شد وز باد وزان گلشن آمال خزان شد
پروانه دگر بعد تو با شمع ستیزد در ماتم تو شمع طرب اشک بریزد
بعد از تو رود خرمن عاشق همه بر باد بعد از تو دگر عشق و جوانی رود از یاد
بعد از تو دگر بغض بگیرد گلوی نای بیرون نجهد از گلوی نای بجز وای
بعد از تو می اندر قدح ما همه خون شد پیمانه چو نوبت به تو افتاد نگون شد
از قهر نهالان گل آشوب بپاشد یکباره چمن مجلس ترحیم و عزا شد
طوفان بلا از همه سو باد برانگیخت ابر آمد و سیلاب غم از دیده فرو ریخت
شمع و مه و خورشید شد از آه تو خاموش چون زلف سیاه تو شد آفاق سیه پوش
خوبان مصیبت زده گیسو همه کندند گیسو همه کندند و به خاک تو فکندند
این چرخ پر از کینه دل صاف ندارد وارون تر از این باد که انصاف ندارد
صیاد صفت خم شده دائم به کمین است این پیر کماندار ندانم به چه دین است
با آهوی مشکین من ای چرخ امانی ای سخت کمان دست نگهدار زمانی
این سینه سرور دل عشاق حزین است آن سینه که مستوجب تیر است نه این است
این قلب شکسته است و در او غیر خدا نیست یک لحظه خدا از دل بشکسته جدا نیست
این شمع به کاشانه ما هم زده آتش دانم چه کشیدی تو از این شعله سرکش
من نیز در این سینه دل غمزده دارم من نیز در این شهر یکی گمشده دارم
او رفت که آتش زند آه تو به جانم او رفت که من معنی گفتار تو دانم
دوستان عزیز این ابیات از قسمت دوم شعری از استاد شهریار به نام «روح پروانه» انتخاب شده؛ برای مطالعه متن کامل ابیات می توانید به دیوان ایشان مراجه کنید.
3 comments:
هنر خوار شد!
این روزها آشکار تر از هر روز دیگر:
شده بر بدی دست دیوان دراز
زنیکی نبودی جز به راز
رازیست که در میان ما آشکار است. ای همکلاسی، ای یار دانشگاهی من
هر چند:
ز شاه آتش آید همی بر سرم
ولی دوست من روا نیست فقط تماشاچی باشیم در برابر این همه زشتی و جنایتی که "مرا خواند باید جهان آفرین" مرتکب شده و در نهایت وقاحت سوار بر خر شیطان سواری می کند.
چرا که او:
ندانست خود جز بد آموختن
جز از کشتن و غارت و سوختن
پس:
بپویید کاین مهتر آهرمن است
جهان آفرین را به دل دشمن است-
duste aziz mamnun az payamet vali mishe lotfan vazeh tar benvisi?
درود
دعوت نمودم شما دوستان را به "بپویید کاین مهتر آهرمن است." به زودی دانشگاه ها باز می شن و اگر قشر دانشگاهی ساکت باشه همچنان " ز شاه آتش آید همی" نه تنها بر "سرم" بلکه بر سرمان. بیایید برای ایرانی آباد و آزاد تلاش کنیم و نگذاریم اندوه این روزها ما رو از پا دربیاره.
دست در دست هم دهیم و میهن خویش را آباد کنیم
دریغ است ایران که ویران شود
کنام پلنگان و شیران شود
سبز یعنی استقامت تا بهار
Post a Comment